صفحه شخصی مطلب کیانی زاد   
 
نام و نام خانوادگی: مطلب کیانی زاد
استان: اصفهان - شهرستان: شاهین شهر
رشته: کارشناسی عمران
تاریخ عضویت:  1390/02/08
 روزنوشت ها    
 

 مرده رود! بخش عمومی

8

سی دقیقه سفرنگاری، از سی ساعت اصفهان گردی

قبلا چندبار به بهانه تماشای فوتبال، برنامه سفر 24 ساعته به اصفهان رو چیده بودم و خیلی هم خوش گذشته
بود. کلا شیفته مسافرت هستم و به خصوص این سفرهای یکهویی و فشرده رو خیلی می پسندم. این دفعه هم به بهانه برگزاری بازی پرسپولیس و ذوب آهن تو روز تعطیل کاری مون، تصمیم گرفتم همین تجربه رو تکرار کنم. شیوه کار از این قراره که با یک یا چندتا از رفقا قرار می ذارید، حوالی ساعت یک و دو شب با اتوبوس راهی اصفهان می شید، صبح زود می رسید، کله و پاچه رو تو همون کله پزی همیشگی نزدیک ترمینال کاوه می زنید و تو تراس باحالش دوتا استکان چای پررنگ داغ می خورید، صبح تا ظهر تو شهر می چرخید، ناهار رو تو میدون نقش جهان می زنید، تا عصر به گردش ادامه می
دید، بعد برنامه استادیومه و فاصله پایان مسابقه تا نیمه شب هم به شام و فالوده- بستنی های دلچسب روبروی عمارت عالی قاپو اختصاص داره. این سفر مفید و مختصر، دقیقا 24 ساعت بعد از آغاز و با سوار شدن تو اتوبوس های شبانگاهی به مقصد تهران خاتمه پیدا می کنه و شما جمعه صبح اول وقت تو تهران خواهید بود.
چهارشنبه شب گذشته هم به هوای تماشای فوتبال، یکی از رفقای دبیرستانی -که معمولا به سرعت برای هر نوع سفر غیر آدمیزادی و ناگهانی اعلام آمادگی می کنه- رو خبر کردم و زدیم به جاده. صبح زود
بعد از به جا آوردن سنت مقدس کلپچ (معادل کله و پاچه- تازه ترین هدیه کف خیابون های تهران به فرهنگ لغات کوچه)، به اصرار رفیقم راهی بنای باستانی «آتشگاه» شدیم. راه دور بود و شرمنده دربستی های دوست داشتنی(!) اصفهان شدیم. دوست مون پول رسیدن به بنا رو از ما گرفت و بعد از اینکه سر یه سه راهی پیاده مون کرد گفت: «چند قدم جلوتر آتشگاهه.» و ما دقایقی بعد متوجه شدیم در بعضی نقاط اصفهان، این فرمول وجود داره که «تاکسی دربستی= رسیدن به مقصد+ دو کورس استفاده از یه تاکسی دیگه!» آتشگاه، یه بنای بسیار دیدنیه، به جا مونده از دوره ساسانیان که از سطح دریا 1600 متر
فاصله داره و من که سال هاست ساعت «هشت صبح» پایتخت رو هم به چشم خودم ندیدم، در چنین ساعتی از چنین کوهی با این ارتفاع بالا رفتم! تماشای برج و باروی باشکوهی که به تمام اصفهان اشراف داره و بعد از چندهزار سال هنوز حجم قابل توجهی از ساختمانش باقی مونده، واقعا لذتبخش بود. بعد از حدود نیم ساعت از کوه پایین می آیم و می ریم به سمت «منار جنبان» که آرامگاه یه عارف قدیمیه و همون نزدیکی هاست. معماری این بنا، یه ویژگی معروف داره و اون هم اینه که با تکون دادن یکی از دو مناره هفده متریش، اون یکی مناره که تو فاصله ده متری قرار داره هم تکون می خوره. ساعتی
یک بار با اعلام بلندگوها، یکی از مسوولان اونجا بالا می ره، مناره رو تکون می ده و انگار که خودش اونجا رو ساخته باشه، با غرور و افتخار واسه مردم دست تکون می ده!
باید اعتراف کنم تو فاصله بازدید از این دو بنا، فهمیدم چرا این روزها انقدر روی شکوه ایران بعد از اسلام در مقابل بی اعتباری ایران قبل از اسلام مانور می شه. هرچقدر آتشگاه، خشک و خالی و غریب بود و یک لیوان آب گیر بازدیدکنندگان بی اعتقاد و معلوم الحالش(!) نمی اومد، منارجنبان توی رفاه کامل به سر می برد، مدام آب و
جاروش می کردن، موسقی متن دلنشین تو صحنش پخش می شد، سرویس آبرومند بهداشتی داشت و کافی شاپش پررونق و پرمشتری به حساب می اومد. آقایون حتی آتشگاه رو اونقدر آدم حساب نکرده بودن که براش بلیت بفروشن، اما باکی نیست؛ بناهای مستحکم و مقاومی که این همه سال خودشون رو حفظ کردن، باز هم تحمل می کنن! کم کم باید به مرکز شهر نزدیک می شدیم. بیشتر مردم اصفهان عادت دارند آدرس ها رو بر اساس مسیر حرکت اتوبوس ها بدن و من فکر می کنم شما حتی اگه بلیت هواپیما بگیرید و پای پرواز از مهماندار اصفهانی بپرسید «چطوری می تونم برم تهران؟»، بهتون توصیه کنه که برید
ترمینال و با اتوبوس سفر کنید؛ البته حتما تاکید خواهد کرد که تا ترمینال رو هم با اتوبوس برید!
«چهل ستون»، هدف بعدی بود. نقاشی های خیره کننده سالن اصلی که شاهان مقید عباسی رو در حال تماشای حرکات موزون و نوش جان کردن آب زرشک(!) نشون می ده، واقعا دیدنی هستند. نسبت به چند سال قیل، درهای چند اتاق دیگه این مجتمع هم به روی بازدیدکنندگان باز شده که در نوع خودشون جذاب بودند. قلیون خوش طعم ظهرگاهی رو توی سفره خونه شیک چهل ستون می زنیم و بعد از تقدیم کردن انعام اجباری به سفره دار،
می ریم میدون نقش جهان. همه چیز عالیه. آفتاب نصفه و نیمه اصفهان هم هیچی از لذت پیاده روی دور یکی از زیباترین میادین جهان کم نمی کنه. «بریانی» ناهار، به سفرمون رنگ و بوی اصفهانی تری می ده. تو ناهارخوری، عده زیادی پسربچه نشستن که توسط چند تا از برادران بی سیم به دست به اردوی غذاخوری دعوت شدن و البته تا حاضر شدن غذاشون، همه با هم «دریا، دریا، دریا» می خونن. اگه همیشه یکی از جذاب ترین بخش های سفر به اصفهان تماشای سی و سه پل بود، حالا این بخش به یکی از زجرآورترین قسمت های مسافرت تبدیل شده. خشکی مطلق زاینده رود، زنده رود مردم ایران رو رسما به
یه «مرده رود» تبدیل کرده و ترک های روی پل هم قوز بالای قوز هستن. به سرعت اونجا را به مقصد «باغ پرندگان» ترک می کنیم که خیلی دورتر از مرکز شهره. این باغ کم نظیر، اونقدر تماشایی هست که حدود دو ساعت توش بچرخیم و لذت ببریم. یه استراحت مختصر رو چمن های این باغ دلگشا، کاملا آماده مون می کنه که بریم فولادشهر و بازی رو ببینیم. اشتیاق تماشای دوستان نادیده و خبرنگاران بومی که سالها فقط تلفنی باهاشون در ارتباط بودم، حس جالبی بهم می ده و الان خیلی خوشحالم که این ملاقات ها انجام شد. بازی ذوب و پرسپولیس، یکی از زیباترین مسابقات این چند سال فوتبال
ایران بود و من این موضوع رو هم به قشنگی های این سفر به یاد موندنی اضافه می کنم. از استادیوم برمی گردیم میدون نقش جهان، نیم ساعت تو خنکی دلچسب اونجا نفس می کشیم و حوالی ساعت دو، راه می افتیم به سمت تهران.

متن : رسول بهروش







یکشنبه 10 شهریور 1392 ساعت 10:11  
 نظرات    
 
مهسا معتمد 13:45 یکشنبه 10 شهریور 1392
2
 مهسا معتمد
راستی از زاینده رود چه خبر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مهسا معتمد 13:47 یکشنبه 10 شهریور 1392
2
 مهسا معتمد
این رودخانه 400 کیلو متری چگونه زنده و به چه شکل خشک شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
جلال بهرامی 14:01 یکشنبه 10 شهریور 1392
1
 جلال بهرامی
تشکر..
حمیدرضا کاظمی 23:08 یکشنبه 10 شهریور 1392
2
 حمیدرضا کاظمی
این تابلوی شنا ممنوع تاریخی شده به خدا...
مطلب کیانی زاد 22:48 چهارشنبه 13 شهریور 1392
1
 مطلب کیانی زاد
امیدوارم مرده رود دوباره زاینده رود بشه ...

به خدا آرزوی بزرگی نیست ...